معنی مشاجره داشتن
حل جدول
لغت نامه دهخدا
مشاجره. [م ُ ج َ رَ](از ع، اِمص) منازعه و مناقشه.(ناظم الاطباء). مخاصمه. نزاع. اختلاف. ستیزه. مشاجرت: و آن ایراد قصه ٔ بود که چه رفته است و چه بوده است و خاص بود به مشاجره و منافره.(اساس الاقتباس ص 580).
مرافعه داشتن
مرافعه داشتن. [م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ ت َ] (مص مرکب) در تداول، دعوا داشتن. مشاجره داشتن.
فرهنگ عمید
باهم نزاع کردن، با یکدیگر خصومت ورزیدن،
مترادف و متضاد زبان فارسی
اختلاف، بگومگو، جدال، جدل، جنگ، دعوا، ستیز، ستیزه، ستیزگری، کشمکش، نزاع، ستیزیدن، نزاع کردن،
(متضاد) مصالحه
مشاجره کردن
دعوا کردن، نزاع کردن، جر کردن، جدال کردن، ستیزیدن،
(متضاد) سازش کردن، مصالحه کردن
فارسی به عربی
فرهنگ معین
با هم نزاع کردن، گفتگوی همراه با پرخاش و ستیز. [خوانش: (مُ جمع رَ یا رِ) [ع.مشاجره] (مص ل.)]
فرهنگ فارسی هوشیار
اختلاف، ستیزه، مشاجرت، خصومت ورزیدن با یکدیگر، نزاع کردن
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
1304